سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مهندسین عمران

(بدون عنوان) دوشنبه 87/12/19 ساعت 12:46 صبح

چرندیات غیرغابل‌غبول  

  

داشتم وسط کویر لوت پنچر ماشینم را می‌گرفتم که یهو یک پسربچه نمی‌دانم از کدام جهنم‌دره‌ای پیداش شد و پرسید: «توی سیاره‌ی شوما انسون به هم نمی‌رسه؟» من که پنچرم را گرفته و کلافه‌ی گرما و تشنه‌گی بودم جعبه ابزارم را بهش دادم و گفتم: «چیزی که می‌خوای توی این جعبه‌س» چشم‌های آبی خوشگلش برق زد و گفت: «این دقیقن همونیه که من می‌خوام» و به سیاره‌ی خودش پیش گل سرخش پرکشید.
تنها فکر است که از فکر نجاتم می‌دهد. می‌نشینم و منتظرم تا فکر بعدی فرارسد و با آمدنش میراث پیشین‌اش را پاک کند. منتظرم در سکوت تا سکوت بعدی سر رسد. تلاش می‌کنم تصویرسازی نکنم و این خیلی دشوار است. تصاویر دردآورند و چاره‌ی من نیستند. آیا باید بروم و بگویم یا بمانم و در سکوت فراموش کنم؟ چیزی رنج‌بار توی هر دو هست که از گزیدنم وامی‌دارد. مثل چرخ چاقو که ایستادنش به این ساده‌گی نیست وقتی راه افتاد و جرقه‌ها که می‌پراکند. چیزی توی فاصله‌ هست که حفاظتم می‌کند نگهم می‌دارد برقم می‌اندازد و می‌ایستد مثل کوه تا من پشت اطمینانش پنهان شوم.
بهش گفته بودم از من فاصله بگیر نگفته بودم؟ آه اگر همه چیز مثل روز اولش باقی بماند. خسته‌گی روزها و مانده‌گی شب‌ها را پیش دیده بودم خواستم بفهمانم که گریزی از محتوم نیست. جز شعر که حقیقت عریان آدمی‌ست هیچ عریانی دوام ندارد. رفتم بارها رفتم اما باز برگشتم و جذب مرکز جادویی شدم که هر بار ازش خسته‌تر بودم.
زن چرخید و پشت کرد. دستی زیر سرش و با دست دیگر لبه‌ی تخت را گرفته بود. موتورخانه غریدن زد و صدای نفس‌‌ها گم شد. مرد دستی را زیر سر زن گذاشت و دست دیگر را دور پیکرش حلقه کرد. انگشتان جستجوگر از زبری فریبا به نرمی تاریک‌ باز آمد و تا ابد ایستاد. گردنش را بوسید. دستی که سپیدی ملافه را می‌جست به صورتی ِ دستی دیگر آویخت و در آن حلقه شد. دست‌ها گمشده‌های یکدیگرند و لب‌ها. پیکرها تهی یکدیگر را پر می‌کنند و بدین‌سان است که تمام حفره‌های جهان پر می‌شوند. نجواها و گوش‌ها. گوشش را بوسید. تن به گرمی دیگری سپردند و چشم‌ها برق از نقره‌شان گریخت.
و مرگ. آرامش بی‌انتها. آه اگر این همه بی‌هوده اتفاق نمی‌افتاد. در صف بنزین یا پشت میز کار یا زمان چانه زدن برای بهایی ارزان ، مزدی گران. سکته‌ای لخته‌ای و مرگی بی‌معنا چنان تهی که به پرشکوه‌ترین مرثیه‌ها نمی‌توان ارزشی برایش خرید. مثل تولد و مانند هرچه بی‌انتخاب خویش برآن افتاده‌ای حقیر. پشت فرمان ترافیک یا برابر تلویزیون وقتی به آرامش دروغین چارچوب خصوصی‌ات گند می‌زند. با زوزه‌ی یک گلوله از دشمنی ناپیدا ، ناشناس در نبردی موهوم که هیچش نمی‌شناسی ، نبردی انتزاعی که سال‌ها کسانی بر سر آن مرده‌اند و تو نیز بی هیچ خاطره‌ای یکی از اینان خواهی بود. این است که خودکشی شکوه دارد: گذاشتن نقطه‌ای بر پایان مصرعی. برگزیدن و تن دادن.
لب‌ها در لب‌ها گره خورد و دست‌ها در پیکرها. اندام‌ها بی هیچ مانعی تماس یافتند و سقوط ابدی آغاز شد. لذت بی‌انتها  و لذت بخشیدن که اوج لذت است. رفت و آمدها و در آن حال به چه می‌اندیشند؟ هرگز نمی‌توانم به این پرسش پاسخ دهم. دست‌ها تکیه‌‌ی پیکرها شد و انقباض ماهیچه‌ها را برگرفت. همه‌ی جهان در نقطه‌ی تیره‌ای خلاصه شد. بوسه‌ای نبود اما چشم‌ها خیره در یکدگر می‌نگریستند و نجواها به فریادهای کوچکی مبدل شد که گنگ و شهوت‌انگیز بودند. و گاهی کلماتی که جز با محبتی بی‌مانند وقیح می‌نمایند. خودشان بودند. آمیخته یکی شده بی هیچ فاصله بی هیچ گره و بی هیچ نقطه‌ی کوری. و سقوط پایان یافت از بهشت معاشقه به زمینی خیس و خسته. جایی که لذت بدون درد ناتمام می‌ماند.
از گرما می‌گریزم تن من با سرما پیوند دارد و تاب گرما را ندارد. مگر درمحیطی سرد آغوش گرمی را بازیابد. چنین است که از لحظه‌های پس از چنین تهی شدن بدم می‌آید. نمی‌توانم این خیسی گرم و بویناک را تحمل کنم. و در این لحظه‌ها هم‌چون خواب و هم‌چون مرگ دوست دارم تنها باشم. خفتن در آغوش دیگری یک رویای احمقانه است ، در آغوش گرفتن و خواب هرگز برای من جمع نمی‌آیند. و هم در این لحظه‌ها یاد مرغ‌های پرکنده‌ی توی یخچال می‌افتم که با پوست سفید دانه‌دانه‌شان در انتظار پخته و خورده شدن زمان انجماد را سر می‌کنند. و هیچ چیز چندش‌آورتر از خیسی بستر نیست.
رفتن هم رویایی است. رویای آزادی. بی هیچ بندی سبکبار بریدن و جز به رفتن دلبسته نبودن. رفتن از روحی به روحی دیگر. تجربه‌ی جنسیتی جاری ، آن چه در دیدار با اثر هنری رخ می‌دهد. بی آن که از ذات هنر بریده باشی نوعی دیگر ، گونه‌ای جدید را تجربه می‌کنی و جانت از لذتی بی‌امان به وجد می‌آید. چیزی در رفتن هست که در مرگ نیست و آن امید به کسب لذتی دیگر است ، دیداری که پس از بیداری رخ می‌دهد و در مرگ دیگر بیدار شدنی نیست.
مرد چهره‌ی آرام زن را بوسه‌باران کرد. بوسه‌های ریزی که خبر از جهانی دیگر می‌دادند. لبخند زن تنها با واژه‌ی شکرگذاری معنا نمی‌شود. چیزی از سوررئالیسم از یک مذهب عتیق در چهره‌ی آرامش یافته‌ی زن بود. همچون پیکره‌ی ایزدبانویی که هنوز باور سپند مومنانش را از کف نداده است. مرد چرخید و به پشت افتاد. برخاست و کوشید تا فاصله‌ی مناسب را پیدا کند. عقب‌تر رفت نگاه کرد و دوباره عقب رفت. برگشت دست‌ها را روی سینه و گذاشت و پاها را اندکی جمع کرد. عقب رفت و دوباره نگاه کرد. زیبایی ناب تهی شده از جوهر اغواگرش تهی شده در برابر چشمانی که آزمندی‌شان را از دست داده‌اند تکیه به دیوار کرد. زن می‌خندید اما کوشید با عکاس همکاری کند تا تصویر جاودان کیفیتی بی‌همتا پیدا کند.
دم پارک ملت بستنی ماشینی خوردیم از آن‌ها که ارتفاعی نیم‌متری دارند. خیابان‌ها را در باران و در شلوغی پیمودیم متروی دم افطار را که از هجوم جمعیت به کنسرو چرب کیلکا می‌مانست تحمل کردیم و شب‌ها را پشت تلفن نجواکنان به صبح آوردیم. رفتیم امام‌زاده طاهر و سر قبر گلنراقی مرا ببوس را خواندیم. سطوری را برای یکدگر خواندیم که لحظه‌ها و همیشه بودند و کوشیدیم برای هم همانندشان را بسراییم. کار خسته می‌کند و درست پس از این خسته‌گی برای دیگری وقت گذاشتن عین فداکاری است. در حالی که تمام تنت در انتظار آرامشی است که توی چارچوب خصوصی‌ات بیابد می‌روی تا ساعت‌ها تنت را فراموش کنی ، گوش بدهی بگویی تاکسی دربست بگیری کیلومترها راه بروی چایی و چیپس یا آش بخوری و تازه تنها که ماندی یاد خسته‌گی‌ات بیافتی و بدانی که دیگر آزادی و دیگر کسی به انتظارت نیست. اما همیشه کششی به پایبندی هست. نیرویی که وامی‌داردت یک بار دیگر سعی کنی بهشت گمشده را بازبیافرینی. چیزی که می‌خواهد پیکری را برای همیشه ازآن خودت کنی و هم‌چون پیغمبری صادق پایبند اخلاقی تئوریک‌ات می‌کند. بی آن که یادت بیاید با یک انسان طرفی که او هم کشش‌ها و رانش‌های خودش را دارد بی‌آن که یادت بیاید لحظه‌هایی هست که دوستت ندارد.
مرد با موهای فر خورده و خیس زن سخن می‌گفت غایبانه و خدای‌گونه. زن چشم‌ها را بسته بود و دل به آوای وحی‌گونه‌ی واژه‌هایی سپرده بود که می‌دانست فرجامی نیکو خواهند یافت. امید به رستگاری واپسین ، آرامش یافتن و در شراکت ِ هرچیز و هست خوش‌خوشک زیستن. جهان را در چارگوشی خلاصه کردن و از تمامی پلشتی جهان به گرمای آغوشی پناه بردن. دستم را بگیر.
هل داده می‌شوی به سویی نامعلوم. تمام جانت در برابر نیروی مرموز مقاومت می‌کند اما مناسبت‌های یک رابطه‌ی شاد از نوعی دیگرند. نیاز هست که از خود بگذری قول بدهی حرف بزنی دروغ بگویی و تصویری از قهرمانی بسازی که در ژرفایت از بودنش بیزاری. لذت بخشیدن که اوج لذت است و لذت بخشیدن را به هر بهایی به جان می‌خری حتی اگر دردهای عظیم را پیش‌بینی کرده باشی. دروغ‌ها آری دروغ‌های مهربان و چه مهربان بودی ای یار وقتی دروغی می‌گفتی. تصویر آینده‌ای را ساختن که پیش از هر چیز ازش گریزانی و در چنبره‌ی تصویر گرفتار آمدن. آفریدن دنیایی ذهنی که تسخیرت می‌کند رفته رفته در این دنیای ذهنی زنده‌گی می‌کنی و پیرامونت را از یاد می‌بری. جهانی پر از لذت و درد می‌آفرینی و نهیب جانت را نمی‌شنوی که ترا از زیاده‌روی و گام به گام به سمت دره رفتن باز می‌دارد. بارها به خود گفته‌ام این دختر را از هر چیزی توی دنیا بیش‌تر دوست می‌دارم و همین لحظه فهمیده‌ام که چرخه پایان یافته و زمان جدایی‌ست.
مرد سرش را میان دست‌هایش گرفته است. سیگاری روشن می‌کند که چهره‌ی آرام زن را لحظه‌ای در هم می‌کند. تماشا کردن زن را وقتی خفته است دوست دارد دیگر نگهبان‌های نقره‌ای زیر چادری نرم پوشیده‌اند و بی هیچ مزاحمی می‌توان چشم‌ها را از لذت پر کرد. روی زن را می‌پوشاند.
توی تالار پروازهای خارجی فرودگاه نشسته‌ام. جایی نمی‌روم فقط نشسته‌ام. بلیتی ندارم پول خریدنش را هم. آمیختن با این جماعت آرایش کرده دشوار است گاه فراموش‌شان می‌کنم و گاه دوباره می‌آیند با گریه‌های بدرودشان و با خنده‌های استقبال‌شان. همه‌چیز با تو رفتن یا بیرون آمدن از دری که پیاپی باز و بسته می‌شود معنا می‌شود. آن‌ها به راه دوری خواهند رفت اوج خواهند گرفت یا از فراز باز می‌‌آیند. آغوش‌ها باز و بسته می‌شوند و بوسه‌ها روی گونه‌ها می‌نشینند. چرخ‌ها و چمدان‌ها ، هیاهو و بلندگوها ، سرمه‌ای ِ باربرها و بلیت‌های دوسره که بی‌هوده رفت و برگشت نامیده می‌شوند. برگشتی وجود ندارد همواره رفت وجود دارد و رفتی دیگر. اینجا هم تلویزیونی هست که چیزهای بامزه‌ای پخش می‌کند ولی در هیاهوی تالار نمی‌شود چیزی را دنبال کرد. به علاوه آنقدر چیزهای جالب توی این تالار هست که اشتیاقی به دیدن تبلیغات تکراری تلویزیون ندارم. این‌جا از آن من است هیچ وقت بسته نیست همیشه شلوغ است همیشه چیزهایی برای پریدن وجود دارد و چیزهایی برای نشستن.
چرا همچین حرفی از دهنش پرید؟ مرد برگشت و روی تخت دراز کشید. دست بر پیکر خنک شده‌ی زن کشید. موهای فرخورده و چسبیده به صورتش را کنار زد. باز دست‌ها به حرکت آمدند و نوازش مثل نسیمی پیکر زن را پوشاند. چشم‌ها در جست‌وجو و تن‌ها لرزان. و آن لحظه‌ی لعنتی فرارسید که مرد گفت: «می‌خوام همیشه باهام بمونی.» و به دنبال آن تصویری از رویاهای مزخرفی که نسبتی با آن دقایق نداشتند. سرش را فشار داد و فکر کرد با این که دوستش دارد باید ترکش کند. فکر کرد زمانش رسیده است ، دیگر بین‌شان واقعیت‌ها پایان یافته و دوران فریب آغاز گشته است. و رفت.
بسمه‌تعالی
طبقه‌بندی: سری
از: یگان اطلاعات و امنیت 201 غرب تهران               شماره:
711/201/م
به: سردار م محترم امور قضایی (الف الف)                 تاریخ:30/11/86              پیوست: دارد
موضوع: به شرح متن        بازگشت به شماره‌های:
63/201/م و 121/201/م و 235/201/م و 555/201/م
سلام‌علیکم
به استحضار می‌رساند سربازان گمنام امام زمان در تاریخ 1/1/86 فردی را در تالار پروازهای خارجی فرودگاه مهرآباد تهران دستگیر کرده‌اند که به گواهی مدارک پیوست در طول بیش از یک ماه منتهی به تاریخ فوق هر شب را در تالار مذکور به سر می‌برده است. با درایت ماموران این یگان و مشاهده‌ی تصاویر ضبط شده مشخص گردیده مشارالیه در طول اقامت در تالار به طور پنهانی و مکرر استمنا (نستغفرالله و نعوذ به) و ساعاتی را می‌خوابیده و به شهادت واحد تخلیه اطلاعات (به پیوست) هویت مشارالیه تاکنون نامشخص مانده لاکن به ظن اقوی مشارالیه فاقد هرگونه اطلاعات امنیتی می‌باشد. با توجه به این که از زمان دستگیری مشارالیه عمل شنیع خود را متوقف نکرده ماموران این یگان جهت نهی از منکر و جلوگیری از نجاست دست‌ها و پاهای مشارالیه را به دیوار بسته‌اند. با توجه به این که جرم مشارالیه هیچ‌گونه وجاهت اجتماعی ندارد و جرایم مشارالیه به صورت پنهانی و با لباس صورت می‌گرفته به استناد بند 3 ماده 3 آیین‌نامه‌ی ناجا نیروی انتظامی غرب تهران از تحویل گرفتن مشارالیه خودداری می‌نماید (به پیوست). علیهذا با توجه به این که احتمال جنون مشارالیه توسط واحد تخلیه اطلاعات منتفی دانسته نشده خواهشمند است جهت تعیین تکلیف و رفع ذهنیت این یگان اوامر عالی را صادر فرمایید. مراتب جهت آگاهی و هرگونه اقدام مقتضی به عرض می‌رسد.
ف یگان اطلاعات و امنیت 201 غرب تهران سردار توفیق من‌اللهی  


نوشته شده توسط: میر محمدپاکدامن


خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
5041


:: بازدیدهای امروز ::
4


:: بازدیدهای دیروز ::
0



:: درباره من ::

مهندسین عمران

:: لینک به وبلاگ ::

مهندسین عمران


:: پیوندهای روزانه::

مهندسین عمران [10]
[آرشیو(1)]


:: آرشیو ::

زمستان 1387



:: خبرنامه ::

 

:: موسیقی وبلاگ::


:: وضعیت من در یاهو::

یــــاهـو